دیگ با چه رویی بنویسم آخه؟!!!!ی خبر خوووووووووووب
سه سالگی عشقم گذشت و چیزی ننوشتم..
روز جهانی کودک گذشته و چیزی ننوشتم...
عید فطرو قربان و غدیر گذشت و چیزی ننوشتم..
روزهایی ک گذشت شاید خیلی نمیشد بیام اینجا والبته همه دلایلش کارو مشغله کار نبود...
بهم حق بدید گاهی وقتا آدم حوصله خودش را هم نداره چ برسه ب وبلاگ
این روزها من و امیر محمد روزهای متفاوتی را تجربه میکنیم.همه چیزمون ب نوعی تغییر کرده.
عادت غذایمون.مدل تلوزیون دیدنمون.نوع بازیهامون و حتی کنار اومدنمون با همدیگه
انگار تغییرات فصلی اثرش رو خیلی آشکار روی ما هم گذاشته...
پسرک بزرگترو شلوغتر شده و خرابکاریهاش همچنان ادامه داره
خیلی دوستداره باهاش بازی های پر تحرک انجام بدم.گاهی وقتا من دیگ میبرم ولی اون همچنان بالاوپایین میپره و جیغ و داد میکنه.
ب ماشین بازی بیشتر از قبل علاقه داره
خلاصه این روزها با موارد جدید روبرو هستیم و همه چیزمون تغییر کرده.
خوب حالا نوبت خبر خوووووووووووبه
یه وروجک دیگ داره به زندگی ما اضافه میشه
واقعا نمیدونم چی بگم
فقط خدا را شکر میکنم ک ی بار دیگ منو لایق دونست و یکی از فرشته های مهربونشو بمن داد
دوستوووووووووون دارم هواااااااارتاااااااا