تمام هستی من امیرمحمدتمام هستی من امیرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

وروجک مامانی

انالله وانا علیه راجعون

1392/2/24 12:53
نویسنده : مامانی
939 بازدید
اشتراک گذاری

   بــــــاورم نیست پدر رفتی و خاموش شدی

                               تـــــرک ما کردی وباخاک هم  اغوش

   خانه را نوری اگر بــود ز رخسار تو بــود

                                ای چراغ دل ما از چه تو خاموش شدی

بابای عــــــــزیزم بابای مهربونم در تاریخ ١٧/٢/٩٢بعداز دو سال تحمل درد

به دیدار خدا رفت.....

برای شادی روحش بخوان فاتـــــــــــحه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

لیلا مامان پرنیا
24 اردیبهشت 92 13:00
دوست عزیزم بهت تسلیت میگم امیدوارم روحشون شاد باشه وخدا بهتون صبر بده اون موقع که پست مریضیشون رو خوندم کلی دعا کردم ولی صلاح بر این بوده خدا امیر محمد جان رو براتون حفظ کنه
علامه كوچولو
25 اردیبهشت 92 9:45
سلام عزيزم واقعا متاثر شدم خدا رحمتشون كنه و به بازماندگان صبرتون بده كه ان الله مع الصابرين
rasta
25 اردیبهشت 92 14:55
ایییییییییی وااای ،خدا رحمتشون کنه ، بسم ال...
سارا مامان آرتین
28 اردیبهشت 92 13:42
خدا رحمتشون کنه
مامان زهرا
30 اردیبهشت 92 1:36
الهــــــــــــــــــــــــــــــــــی برای دلت بمیرم میدونم چی میکشی فقط امسال که نه هر سال روز پدر دلت تنگ تر میشه عزیزم امسال دومین روز مادر بود که من مادر نداشتم انقدر تو مرکز خرید ها گشتم و و تماشا کردم که مردم با چه ذوقی برای مادرشون هدیه میخرن که حتی چند بار تو خیابون چشام تر شد اره با همه وجود درکت میکنم خدا مادرتو برات نگه داره اما بدون مادر برای دختر یه چیز دیگه است من که مادر شوهرم ندارم خواهرم ندارم حتی یه فامیل دلسوز ندارم چی بگم
مامان زهرا
30 اردیبهشت 92 1:46
عزیزم برات خصوصی گذاشتم
مامان زهرا
30 اردیبهشت 92 2:17
عزیزم خدا بابا تو بیامرزه چند سالش بود که به رحمت خدا رفت
مامان امیـــــرعلی (پســـرکــــــ شیطـــون)
30 اردیبهشت 92 21:11
عزیزم ...
شب برات کامل خصوصی میزارم ...



ممنون عزیزم
یاسمن مامان پرهام
31 اردیبهشت 92 13:40
خدا پدرتونو رحمت کنه و روحشو قرین رحمت کنه عزیزم.امیدوارم هرچه زودتر اروم بشی.مرسی بهم سر زدی.با افتخار لینک میشی
مامان علی اکبر
1 خرداد 92 16:53
سلام عزیزم انشاالله خدا پدرتون رو بیامرزه....
بهاره
2 خرداد 92 23:25
گلم بهت تسلیت میگم انشا... غم اخرت باشه
مامان زهرا
4 خرداد 92 3:16
سلام گلم امرو همش به فکرت بودم و دعا میکردم دلت اروم بگیره اخه من خوب میدونم این روز چقدر برای ادم سخت میگذره تازه الان وقت کردم بیام بهت سر بزنم دوست خوبم مواظب خودت باش
مامان حمید کوچولو
4 خرداد 92 11:48
عزیزم بهت تسلیت میگم واقعا متاثرشدم امیدوارم خدا به شما صبربده واقعا سخته
مامان بهاره مامان امیرمحمد
5 خرداد 92 13:29
وای راست میگی الهی بمیرم عزیزم من الان اومدم روز مرد به امیرمحمد تبریک بگم این پست را دیدم خدا رحمتشون بکنه بقای عمر شما باشه تسلیت میگم خیلی خیلی ناراحت شدم - ولی پدرتون خیلی انسان شریف و خوبی بودن که در این ماه قشنگ (رجب) به رحمت خدا رفتند انشاءا.. با آقامون امیرالمومنین محشور بشن و شما دیگه غم نبینید بازم تسلیت
مامان فائزه
7 خرداد 92 19:58
دوست عزیزم بهت تسلیت میگم امیدوارم روحشون شاد باشه وخدا بهتون صبر بده منم 12/2 مادربزرگم و از دست دادم ... اگه تو تهرانه بگو قطعه و ادرس و بریم سر مزارش ... تو نی نی های 91 ندیدمت دیگه گفتم بیام سر بزنم قلبم درد گرفت ... خدا هر چی خاک پدرته عمر مادر و شوهرت کنه .... کوچولوتو ببوس
مامان زهرا
8 خرداد 92 2:42
بیائید تا هستیم همدیگر را لمس کنیم، سنگ قبر احساس ندارد . . .
مامان دوقلوها(حسین-حسام)
8 خرداد 92 14:54
سلام عزیز دلم خدا رحمت کنه روحش شاد قربونت برم اخرین غمت باشه
مامان امیـــــرعلی (پســـرکــــــ شیطـــون)
11 خرداد 92 3:47
گلم بیا وبم مسابقه دعوتی...
مامان امیرمحمد
13 خرداد 92 8:10
سلام،خدا پدرتونو رحمت کنه و روحشون قرین رحمت بشه،دلم می خواست تو شادیها باهاتون دوست بشم،خدا بهتون صبر بده.
مــآمــآنــے
17 خرداد 92 0:40
خدا بیامرزتشون
زهرامامانه ایلیا جون
24 خرداد 92 4:46
آپم ...........…...…’•,.آپم `’•,*’ ..............……....`’•,,•’` …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` ,•’``’•,•’``’•, ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•’ ,•’``’•,•’``’•, ’•,`’•,*,•’`,•’ ,•’``’•,•’``’•,. ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•......’ …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` …..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` …..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` ,•’``’•,•’``’•, ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•’ آپم و منتظر حضور گرمت خوشحال ميشم به ديدنم بياي
مامان بردیا
26 خرداد 92 0:57
خدا رحمتشون کنه.
آتيلا جون و مامان شيما
27 خرداد 92 13:13
سلام عزيزم...
نميدونم چي بايد گفت...
خدا بيامرزه
روحش شاد...
دو سال رنج ،دو سال دست و پنجه نرم كردن با ي بيماري آسون نيست...
ولي اينو بدون كه پدر اگر گناهي داشته كه انسانه و دستش به خطا،تو اين مدت همه رو شسته و با آرامش رفته...
ازم خواستي كمكت كنم...
اما چ كمكي...
مگه راحته...!؟
ميدونم نه...
سخته خيلي هم سخته...
عزيزي رو از دست دادي كه دوست داشتي دنيات نباشه ولي ي تار از موي سرش كم نشه...
ولي ازت ميخوام به اين فكر كني كه بودنش كنارتون با دردي كه ميكشيد و عذابش ميداد بهتر بود يا حالا كه شايد نيست ولي آرومه و آرامش داره....
به اين فكر نكن كه نيست،چرا هست
فقط از دست اون كالبد بيمار رها شده و حالا آزاده...
نميگم چشمهاتو ببند و بي تفاوت به زندگيت ادامه بده
نميگم داد نزن
گريه نكن...
نه...
فقط ازت ميخوام واقعيت رو ببيني و قبولش كني
ازت ميخوام راضي شي به رضاي خدا و اون خدا بيامرز...
نترس تو چيزي از اون دنيا نميدوني...
شنيده هات رو قلم بزن و بدون كه پدر اونجا بارها و بارها شادتر و خوشبخت تر از هميشه است...
و تو بايد اينجا به زندگيت ادامه بدي
بخاطر خودت
شوهرت ، پسرت و بخاطر زندگيت...
قبولش كن و كنار بيا...
فكرهاي خراب و دور بريز ...
دلتنگ شو فقط همين
نه بيشتر...


ممنون شیما جون
بابت کامنتت
عزیم خیلی سخته نمیدونم باید چکار کنم....
من بعداز عروسیم رفتم شهر غربت
5سال از خانوادم دور بودم تااینکه شوهرم تونستانتقالی بگیره ترای اراک
خیلی ذوق داشتم
بعد که امیرمحمدبدنیا اومد
بهم میگفت کی میشه راه بره دنبال من گریه کنه بگه اقا جون من بستنی میخوام
بعدببرمش بیرون براش بستنی بخرم....
ولی.........
حتی نموند تا ببینه وقتی به امیرمحمد میگم اقاجون کو باانگشتش عکس رو دیوارو نشون میده
عشقم اینورو که میبینم اتیش میگرم........
مامان امیـــــرعلی (پســـرکــــــ شیطـــون)
27 خرداد 92 17:06
سلام عزیزدلم خوبی؟؟؟
بخدا مـــُردم و زنده شدم وقتی کامنتت رو دیدم چی شده فدات شم بهم اس بده اگه میتونی ...
تروخدا زودی جواب بده تا از نگرانی در بیاااااام ...
گلم من همیشه در کنارتم ...



سلام عزیزم خوبی گل پسرت خوب
منم بد نیستم شرمنده فعلا گوشیم خاموشه
عزیزدلم خیلی برام سخته نمیتونم تحمل کنم این مصیبتو.....
آتيلا جون و مامان شيما
29 خرداد 92 1:27
ميدونم داري عذاب ميكشي... اين افكار ديوانه كننده ست... ولي با خودت بد نكن... تروخدا به خودت بيا... اراده كن... محكم باش... از خدا صبر بخواه... دعا كن... براي خودت... براي روحت... دست از شنيده هات بردار و مرگ رو خودت استنباط كن... غصه ي نداشته هاش رو نخور... هر كس به اندازه ي سهمش زندگي كرده... سهمي كه بهترين بوده،صلاحش بوده مصلحتش بوده... باورش كن... غصه نخور... رنج نكش... بازم ميگم فقط دلتنگ باش... و اما مني كه دارم به اين راحتي صحبت ميكنم هيچ دركي از حال و هوات ندارم... حال و هوايي كه جز افكار گل آلود و دستي كوتاه و دلي تنگ و اي كاش ها چيز ديگه اي نداره... من فقط حرفم تو بايد برگردي،... توكل كن بخدا... بسپار دست زمان،زماني كه مرحم درده... آروم باش دعا كن براش نماز بخون به نيتش نذر بده خيرات كن... اينا آرومت ميكنن ... ايشاا...
ناهید(مامان امیرحسین)
2 شهریور 92 11:23
خدا بهت صبر بده عزیزم.
خدا سایه همه پدر مادرها رو روی سرشون سالم و شاد نگه داره


ممنون